mozmahi

Thursday, November 06, 2003

چندين شب و خاموشي وقت است كه برخيزيم
در طول تاريخ پر فراز و نشيب اين مرز و بوم ، بارها و بارها اين خاك آزاده پرور لگدكوب انيرانيان و ايرانيان بتر از انيراني شده،
ليك خوانده و شنيده و ديده ايم : آنكس را كه با تيغ آمده كار با تيغش اوفتاده است .
هنوز صداي شيهه اسب بابكهاو طنين فرياد يعقوبهاو چكاچك شمشير فرخزادها در اذهان جاري است .شرف ايراني را شايد بتوان به بند كشـيد اما آلودنش ناممكن اسـت. غرورش را زخم زدن محتمل اما كشتنش محال اسـت .كجاست دستي كه چنگ رودكي را نواختن بدارد؟! وكيست كه توسن سمرقندي از تاختن بازدارد؟! جهاني بايد كه مردي و مردانگي از ايراني بياموزد كه در ميدان چون كس را برادر بر زمين افتد، خـواهر او را در كنار آيد. نبوده دشمني كه به اين خانه درآيد جز آنكه اين خاك خانه آخرتش گشته ، نبوده آنكه در اين كنام خون نره شـيران به زمين ريخته باشـد مگر سمرش به عبرت عالم را در نورديده باشد.
ما فرزند ايرانيم و بدان سخت ميباليم . رزم ابزار پدران خود را از زنگ بزداييده ايم كه خون شب به قربانگه سحر نمي ريزد مگر به نور آگاهي . به پاسـداري شعله آتش اين مشـعله كمربر بسته ايم و نيك مي دانيم كه غيرت و غـرور هر ايراني شرافتمندي رادر قفاي خود و دعاي خيرشان را بدرقه راه داريم . در دامنه البرز ندا سر مي دهيم كه يا صباح ! برخيزيد كه دشمن به ديار آمده! برخيزيدكه براي آفريدن حماسه اي نو، علم ها را پيش از آنكه تار و پودشان روي در پوسيدگي نهاده باشد بر افرازيم. به پا خيزيد و آن ديگراني را كه سر از خواب گران خويش ، بر نگرفته اند، هوشيار كنيدكه اين شب ، بيش از آنيكه بايد ، به درازا كشيده است . به پا خيزيدكه اين سال كـبيسه را به نوروزي ، نحوسـت بزداييم ، كه اگر نه ما رها زيستيم ، فرزندانمان و فرزندان ايشان به رهايي بزيند. برخيزيد تا دست در دست هم نغمه سر دهيم كه

خوشا پر كشيدن ،
خوشا رهايي
خوشا اگر نه رها زيستن ، مردن به رهايي!

1 Comments:

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]



<< Home