هو
من - موزماهی - اگر بشود نام آدم را روي من گذاشت آدم بسيار مزخرفي هستم- از آنهايي كه افراد متشخص انگل خطابشان ميكنند- در عوض من هم از هر چه آدم متشخص است حالم به هم ميخورد - بچه كه بودم خانوادهام كه سهامدار كارخانه توليد دكتر و مهندس نيز هستند تصور ميكردند من حكماً به مدارج بالا و مقامهاي عالي ميرسم المنه لله كه با پشتكار فراوان و سعي یوم الي الليل موفق شدم اين توهم خطرناك را در اذهان ايشان بشكنم: نه تنها مهندس نشدم سهل هيچ كدام از دو رشته تحصيلي ديگرم را هم ادامه ندادم
پس تا اينجا الف) ديپلم = علاف= الاغچه
ديگر آنكه درازمنه قديمه هر چه درآمد داشتم صرف خريد كتاب ميكردم كه مثلاً بدانم كه چه از كجاست (غلط اضافه)
بيت:
بيچاره آن كس كه گرفتار عقل شد
خوش آنكه كره خر آمد الاغ رفت
في الحال به شغل نفرين شده كتابفروشي مشغولم:
ب) كتابفروش=بيكار=الاغچه
سه ديگر آنكه خيرات جدم نقاش هم هستم و شاعر نيز هم
تك مضراب:
دل به يغما دادم و جان نيز هم
ج) نقاش/شاعر=خيالباف=الاغچه
و ...
اما عميقا و شديداً معتقدم وجود من و امثال من براي جامعه بسيار ضروريتر از افراد با شخصيت و غير انگل- مفيد فايده و موجه است. چرا كه كسي مثل من بايد باشد تا ديگران و ديگرتران بتوانند عيار و معياري براي قياس نيك و بد داشته باشند و مرا و ما را با انگشت نشان بدهند و خدا را شكر كنند كه كماكان همان خر سياه هستند و راه آسيا
بيت:
اي كه پنجاه رفت و در خوابي
خاك بر سرت!
و اما قصد از آلودن خامه قلم به جامع مركب در اين بساط:
هر جامعهاي به يك خرمگس به يک موزماهی نياز دارد حال آنكه من مدتهاست به صورتي جداگانه نقش خرو مگس را براي اطرافيانم بازي ميكنم, و علي اي حال تصميم گرفتم اين كه نقش ترديشنال را در هم ادغام كرده و در قالبي نو پاي به دايره موجودات بگذارم
نديده:
بيت:
نفس بر آمد و كام از تو بر نميآيد
فغان كه بخت من از خواب در نميآيد
يك بيت ديگر (تا چشمان درآيد):
در دل و جان خانه كردي عاقبت
هر دو را ويرانه كردي عاقبت
پس تا اينجا بر شما مبرهن گشت كه الاحقر خر و مكس سابق خرمگس فعلي قصد دارد مدل استاد محبوب خود سقراط را تقليد كند و خرمگس اين بلاگستان شوم اما در باب اينكه چرا اسم اين و بلاگ را موزماهی گذاشتهام دو دليل عمده:
1- دلم خواست
2- تا جانتان درآيد
ديگر فرمايشي نيست شما هم عرض بيجا اظهار نكنيد تا بعد.
من - موزماهی - اگر بشود نام آدم را روي من گذاشت آدم بسيار مزخرفي هستم- از آنهايي كه افراد متشخص انگل خطابشان ميكنند- در عوض من هم از هر چه آدم متشخص است حالم به هم ميخورد - بچه كه بودم خانوادهام كه سهامدار كارخانه توليد دكتر و مهندس نيز هستند تصور ميكردند من حكماً به مدارج بالا و مقامهاي عالي ميرسم المنه لله كه با پشتكار فراوان و سعي یوم الي الليل موفق شدم اين توهم خطرناك را در اذهان ايشان بشكنم: نه تنها مهندس نشدم سهل هيچ كدام از دو رشته تحصيلي ديگرم را هم ادامه ندادم
پس تا اينجا الف) ديپلم = علاف= الاغچه
ديگر آنكه درازمنه قديمه هر چه درآمد داشتم صرف خريد كتاب ميكردم كه مثلاً بدانم كه چه از كجاست (غلط اضافه)
بيت:
بيچاره آن كس كه گرفتار عقل شد
خوش آنكه كره خر آمد الاغ رفت
في الحال به شغل نفرين شده كتابفروشي مشغولم:
ب) كتابفروش=بيكار=الاغچه
سه ديگر آنكه خيرات جدم نقاش هم هستم و شاعر نيز هم
تك مضراب:
دل به يغما دادم و جان نيز هم
ج) نقاش/شاعر=خيالباف=الاغچه
و ...
اما عميقا و شديداً معتقدم وجود من و امثال من براي جامعه بسيار ضروريتر از افراد با شخصيت و غير انگل- مفيد فايده و موجه است. چرا كه كسي مثل من بايد باشد تا ديگران و ديگرتران بتوانند عيار و معياري براي قياس نيك و بد داشته باشند و مرا و ما را با انگشت نشان بدهند و خدا را شكر كنند كه كماكان همان خر سياه هستند و راه آسيا
بيت:
اي كه پنجاه رفت و در خوابي
خاك بر سرت!
و اما قصد از آلودن خامه قلم به جامع مركب در اين بساط:
هر جامعهاي به يك خرمگس به يک موزماهی نياز دارد حال آنكه من مدتهاست به صورتي جداگانه نقش خرو مگس را براي اطرافيانم بازي ميكنم, و علي اي حال تصميم گرفتم اين كه نقش ترديشنال را در هم ادغام كرده و در قالبي نو پاي به دايره موجودات بگذارم
نديده:
بيت:
نفس بر آمد و كام از تو بر نميآيد
فغان كه بخت من از خواب در نميآيد
يك بيت ديگر (تا چشمان درآيد):
در دل و جان خانه كردي عاقبت
هر دو را ويرانه كردي عاقبت
پس تا اينجا بر شما مبرهن گشت كه الاحقر خر و مكس سابق خرمگس فعلي قصد دارد مدل استاد محبوب خود سقراط را تقليد كند و خرمگس اين بلاگستان شوم اما در باب اينكه چرا اسم اين و بلاگ را موزماهی گذاشتهام دو دليل عمده:
1- دلم خواست
2- تا جانتان درآيد
ديگر فرمايشي نيست شما هم عرض بيجا اظهار نكنيد تا بعد.
0 Comments:
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
<< Home