mozmahi

Saturday, June 03, 2006

***
از دوستاني كه حقير را مي‌شناسند چند نفر ايراد حاصل كردند كه فلاني حرمت قلم را نگاه نداشته و به هرزه دري مشغول شده. تا آنجا كه دوستي در برقنامه (معادل E-mail!) براي من نوشته كه باورم نمي‌شد آن قلم شيوا به چنين جنوني مبتلا شده باشد و ...
نخست ) دوست عزيزم هنوز من شروع به نوشتن نكرده‌ام و هنوز جنون را نديده‌اي, صبوري كن ...
دويم) حرمت قلم به نظر حقير اگر هنوز برايتان مهم باشد (براي دوستي كه نوشته بود مراد را مريد اينگونه نديده بود...) آنجا از ميان برمي‌خيزد كه وسيله‌اي براي تحميق توده‌ها و خدمت به ارباب زر و زور شود و رنه اگر براي من تبرهن حاصل آيد كه روشنگري جز به ناسزا حاصل نمي‌آيد شك نكنيد كه به جاي سلام مي‌گفتم مادر قحبه.
سيم) من اين وبلاگ را براي خودم مي‌نويسم (واقعاً منظورم همين است) به همين جهت بخش نظرسنجي را فعال نكرده‌ام و حتماً شمارشگر هم قرار نداده‌ام جذابيت داستان براي من همين بس كه مي‌دانم در دنيايي كه واقعيت ندارد من بي‌آنكه حضور داشته باشم در كنجي نشسته‌ام و چيزهايي را زير لب زمزمه مي‌كنم.
دست بر قضا تمام سعي من بر اين است كه در اين صفحه تا مي‌توانم خود را درگير مسايل سياسي نكنم چون در جاهاي ديگر به قدر كافي مي‌گويم و مي‌نويسم اينجا مي‌خواهم از چيزهاي ديگري بگويم كه لابلاي جراجر اين شهر گم شده از دل و دلدادگي بگويم در روزگاري كه نه از دل نشاني هست و نه از دلدادگي اثري.
از چيزهايي كه جا گذاشتيم- از ياد برديم از مرزهايي كه عقب نشستيم و خرده خرده بدل به جانورهايي شديم كه اكنون هستيم و همه چيزمان مسخره و احمقانه است. عاشق شدنمان مسخره است خواستگاري كردنمان ك؟ است. ابراز وجود كردنمان تهوع‌ آور است. پيمانه و معيارمان شده سطح و ظاهر و شغلمان گه خوري مفت و ادا درآوردن و دلقك بازي. وقتي مي‌گوييم دوستت دارم مستقيماً منظورمان اين است كه مي‌خواهم با تو سكس داشته باشم. خاك بر سرمان كه همان را هم بلد نيستيم.
اينهاست دوست عزيز من, گوساله 26 ساله كه اهميت دارد وقتي ما از آدم بودن فقط هيئتش را داريم حاكمان بد است. عاشق‌مان بد است, سياستمدارانمان به مزخرفي هنرمندانمان است, سپورمان فيلسوف و فيلسوفمان سپور است.
و يك چيز ديگر: چند نفر از ما حداقل يك دليل درست و درمان براي ادامه زندگيمان داريم؟ چند نفر از ما مي‌توانيم در جواب سوال چرا تا به حال خودت را نكشتي يك جواب انساني بدهيم؟
اگر مي‌پرسيد دليل من چيست به شما مي‌گويم: پيدا كردن يك دليل براي زندگي كردن
* در سكانسي از فيلم بوي خوش زن با بازي هنرپيشه بسيار ستوده من آل پاچينو به نقش كلنل اسليد. كلنل كه قصد خودكشي دارد از پسر همراهش كه از او مي‌خواهد اين كار را نكند مي‌خواهد كه يك دليل براي انصراف از اين تصميم به او بگويد.
پسر مي‌گويد: من به شما دو دليل مي‌گويم: تو بسيار خوب تانگو مي‌رقصي و خيلي مسلط فراري (منظور اتوموبيل است) مي‌راني. طوري كه من هيچ كس ديگر را نديده‌ام كه به خوبي تو باشد...
حالا كسي هست كه بلد باشد و بخواهد تانگو برقصد؟ ...
هو
ديشب اشتباهاً من پس از مدتها تلويزيون را روشن كردم. ديدم كه گوينده محترم با شور و فتور هر چه تمام‌تر از قدمهاي بلندي كه براي شكوفايي بيشتر اقتصاد كشور در اين مدت برداشته شده است داد سخن مي‌دهد و از توسعه ميدان‌هاي نفتي پارس مي‌گويد.
لطيفه:
مي‌گويند يك بار جواني سوار يك تاكسي مي‌شود كه اتفاقاً راننده آن از هموطنان ارمني بوده.
پس از طي مسافت نسبتاً زيادي پياده مي‌شود و پنجاه تومان مي‌دهد.
- مي شي صد تومان
- چه خبره دو قدم راه صد تومن؟
- اين دو قادام بود؟
- آره ديگه
- مواظيب باش ديگه آز اين قادامها برناداري, كونيت پاره مي‌شي ...
***
ميدان‌هاي نفتي كه قطر و كشورهاي ديگر حوزه خليج سالهاست مشغول استخراج نفت آن هستند را ما تازه مشغول راه‌اندازي تاسيسات نفتي آن هستيم. يكي نيست به اين بي‌وطنها بگويد اين كجايش افتخار دارد؟
*
نتيجه: ما ملت نجيبي1 هستيم, چون هر قدر به شعورمان توهين شود, صدايمان در نمي‌آيد.
"هو"
بالاخره يك نفر پيدا شد كه نسبت به بكار بردن خليج عربي و خليج به جاي خليج فارس اعتراض كند البته بعد از آنكه سال‌ها در نقشه‌ كلمات فوق چاپ شدند, خبرگزاريها از آن استفاده كردند و گوش همه به شنيدنشان عادت كرد.
نتيجه: غيرتي كه وقتي طرف آمد بغل زنتان خوابيد گل كند به درد لاي جرز مي‌خورد

مولا و خداوندگار ما روزي فرمود: هرگاه كسي به طرف راست صورت تو سيلي نواخت دستش را قطع كن. چرا كه اين تنها راهي است كه مي‌تواني آسوده خاطر باشي كه او ديگر نمي‌تواند با آن دست به تو سيلي بزند.
دعاي عهد عتيق:
خداوندا ملكوت خود را به ثروتمندان و ثروت آنان را به ما ببخش
آمين!
تلكمه: وقتي به من نون نمي‌دي ملكوت رو بده به عمه‌ات..

هو

من - موزماهی - اگر بشود نام آدم را روي من گذاشت آدم بسيار مزخرفي هستم- از آنهايي كه افراد متشخص انگل خطابشان مي‌كنند- در عوض من هم از هر چه آدم متشخص است حالم به هم مي‌خورد - بچه كه بودم خانواده‌ام كه سهامدار كارخانه توليد دكتر و مهندس نيز هستند تصور مي‌كردند من حكماً به مدارج بالا و مقامهاي عالي مي‌رسم المنه لله كه با پشتكار فراوان و سعي یوم الي الليل موفق شدم اين توهم خطرناك را در اذهان ايشان بشكنم: نه تنها مهندس نشدم سهل هيچ كدام از دو رشته تحصيلي ديگرم را هم ادامه ندادم
پس تا اينجا الف) ديپلم = علاف= الاغچه

ديگر آنكه درازمنه قديمه هر چه درآمد داشتم صرف خريد كتاب مي‌كردم كه مثلاً بدانم كه چه از كجاست (غلط اضافه)
بيت:
بيچاره آن كس كه گرفتار عقل شد
خوش آنكه كره خر آمد الاغ رفت
في الحال به شغل نفرين شده كتابفروشي مشغولم:
ب) كتابفروش=بيكار=الاغچه
سه ديگر آنكه خيرات جدم نقاش هم هستم و شاعر نيز هم
تك مضراب:
دل به يغما دادم و جان نيز هم
ج) نقاش/شاعر=خيالباف=الاغچه
و ...
اما عميقا و شديداً معتقدم وجود من و امثال من براي جامعه بسيار ضروري‌تر از افراد با شخصيت و غير انگل- مفيد فايده و موجه است. چرا كه كسي مثل من بايد باشد تا ديگران و ديگرتران بتوانند عيار و معياري براي قياس نيك و بد داشته باشند و مرا و ما را با انگشت نشان بدهند و خدا را شكر كنند كه كماكان همان خر سياه هستند و راه آسيا
بيت:
اي كه پنجاه رفت و در خوابي
خاك بر سرت!
و اما قصد از آلودن خامه قلم به جامع مركب در اين بساط:
هر جامعه‌اي به يك خرمگس به يک موزماهی نياز دارد حال آنكه من مدتهاست به صورتي جداگانه نقش خرو مگس را براي اطرافيانم بازي مي‌كنم, و علي اي حال تصميم گرفتم اين كه نقش ترديشنال را در هم ادغام كرده و در قالبي نو پاي به دايره موجودات بگذارم
نديده:
بيت:
نفس بر آمد و كام از تو بر نمي‌آيد
فغان كه بخت من از خواب در نمي‌آيد

يك بيت ديگر (تا چشمان درآيد):

در دل و جان خانه كردي عاقبت
هر دو را ويرانه كردي عاقبت

پس تا اينجا بر شما مبرهن گشت كه الاحقر خر و مكس سابق خرمگس فعلي قصد دارد مدل استاد محبوب خود سقراط را تقليد كند و خرمگس اين بلاگستان شوم اما در باب اينكه چرا اسم اين و بلاگ را موزماهی گذاشته‌ام دو دليل عمده:
1- دلم خواست
2- تا جانتان درآيد
ديگر فرمايشي نيست شما هم عرض بيجا اظهار نكنيد تا بعد.